داستان سارا ؤ زیارت اثر رقیه هدایتی

داستان سارا ؤ زیارت اثر رقیه هدایتی

بسم الله الرحمن الرحیم
داستان اول: سارا و حرم امام رضا (ع)
نویسنده: رقیه هدایتی
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز سارا کوچولو قصه ما میخواست با پدر و مادرش به حرم امام رضا (ع) برود.
سارا پیش مادرش رفت و به مادرش گفت: مامان جون کی حرم می رویم؟
سارا  کوچولو ما چون از شهر دیگری آمده دوست دارد به حرم برود.
مادر سارا گفت: عزیزم! بگدار پدرت بیاید، بعد می رویم.
سارار گفت: چشم مامان جون. بعد رفت و برنامه کودکش را نگاه کرد.
پدر سارا به خانه برگشت. چون سارا دست داشت به حرم برود، بی صبرانه پدرش را در آغوش کشید و به پدرش گفت: بابا جون کی حرم می رویم؟
پدر سارا گفت: دختر خوبم برو لباسهای زیبایت را بپوش تا به حرم برویم.
سارا رفت و بهترین لباسهایش را پوشید.
بعد رفت و به پدرش گفت: بابا جون من حاضرم، برویم حرم.
بابا گفت: چشم دخترم. عجله نکن.
من به همراه پدر و مادرم رفتیم حرم.
پدر به گنبد اشاره کرد و به من گفت: دخترم نگاه کن! این گنبد امام رضا (ع) است.
سارا از پدر پرسید: بابا جون! اینها چیست که در کنار گنبد امام رضا (ع) است؟
پدر گفت: دخترم! اینها گلدسته های گنبد است.
پدرم سمت برادران و من و مادرم سمت خوهران رفتیم.
من از مادرم پرسیدم: چگونه باید زیارت کنم؟ چون من دوست دارم که در حرم امام رضا (ع) زیارت کنم.
مادرم به من گفت: یک کتاب دعا بردارو یک دعا بخوان.
دخترم! اینطوری باید زیارت کنی.
بعد از زیارت رفتیم خانه پدر بزرگم.
پدر بزرگم به من گفت: سلام دختر قشنگم.
من هم پریدم توی بغل پدر بزرگم.
پدرم به پدر بزرگم گفت: ما به زیارت رفته بودیم و او خیلی خوشحال شد.
بعد رفتیم خانه و استراحت کردیم.
(بچه ها جون به ما خیلی خوش گدشت.)

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی